خاطره ٢٣: صدایش شده بود آژیر خطر...
يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۳ ب.ظ
صدایش شده بود آژیر خطر.
ـ ضدانقلاب … بریزید تو سنگرا… سریع… بجنبید…
بیرون ساختمان سنگرها پر میشد. کار هر شب بچه ها بود، تا صبح. گاهی وقت ها که نگاهش میکردی، یکی را میدیدی سبزه، کمی جدی، کمی ترسناک حتی. فرمانده نبود، ولی عین فرمانده ها بود.
توی پادگان بانه، دور از شهر بودیم و نمیتوانستیم خارج شویم. دستور بود که بمانیم. نه آذوقه داشتیم، نه مهمات؛ نمیدادند بهمان.