جاویدالأثر حاج احمد متوسلیان

بایگانی

خاطره ۳۲: شهر ریخته بود به هم...

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۴ ب.ظ

مثل یک کابوس بود. فکر می‌کردیم همه ضدانقلاب ها را بیرون کرده‌ایم. ولی هرشب، از یک جایی که معلوم نبود کجاست، صدای رگبار مسلسل‌هاشان می‌آمد. شهر ریخته بود به هم. مردم به وحشت افتاده بودند. پاسدارها سردرگم بودند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">