خاطره ۳۵: شما بخورین؛ من خوراکی دارم...
يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۰ ب.ظ
همراه ما کشیده بود عقب. باید یک کم استراحت میکردیم و دوباره میرفتیم جلو.
قوطی کنسرو را باز کردم و گرفتم طرف حاجی.
نگاهم کرد. گفت: «شما بخورین. من خوراکی دارم.»
دست مالش را باز کرد. نان و پنیری بود که چند روز قبل داده بودند.