جاویدالأثر حاج احمد متوسلیان

بایگانی

خاطره ۳۸: بخیز...!

يكشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۵۶ ب.ظ

هر روز توی مریوان، همه را راه می‌انداخت؛ هرکس با سلاح سازمانی خودش.

از کوه می‌رفتیم بالا. بعد باید از آن بالا روی برف ها سر می‌خوردیم پایین.

این آموزشمان بود. پایین که می‌رسیدیم، خرما گرفته بود دستش،

به تک تک بچه ها تعارف می‌کرد. خسته نباشید می‌گفت.

خرما تعارفم کرد. گفتم: «مرسی.»

گفت: «چی گفتی؟»

ـ گفتم مرسی.

ظرف خرما را داد دست یکی دیگر. گفت: «بخیز.»

هفت ـ هشت متر سینه خیز برد.

گفت: «آخرین دفعت باشه که این کلمه رو می‌گی.»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">