خاطره ۴۶: ما داریم میآییم. لازم نیست کاری کنید. مفهومه؟
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۹ ق.ظ
کومله ها بیمارستان را محاصره کرده بودند. هر لحظه ممکن بود بیایند تو. احمد از پشت بی سیم پرسید: «چند نفر هستید؟»
مسئول گروه گفت: «چندتا از خواهرا این جا هستن.»
یک لحظه صدایی نیامد. بعد احمد گفت: «بهشون بگو یه نارنجک دستشون باشه. اگه ما موفق نشدیم، تو اتاق منفجرش کنن.»
ناامید، نارنجک را توی دستم فشار دادم.
حاج احمد مضطرب از پشت بی سیم پرسید: «شما حالتون خوبه؟ ما داریم میآییم. لازم نیست کاری کنید. مفهومه؟»