خاطره ۴۷: بابا، آخه من فرمانده شماهام!
دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۱ ق.ظ
اول جلسه من اسم شهدای عملیات را میخواندم. حاجی گریه میکرد.
وسط جلسه رو کرد به بروجردی و گفت: «شما وظیفهتون بود. اگه این امکاناتو رسونده بودین، ما این همه شهید نمیدادیم.»
بحث شروع شد. بقیه هم شروع کردند به داد و قال، همهاش هم سر بروجردی؛ که یک دفعه بروجردی برگشت و گفت: «بابا، آخه من فرمانده شماهام.»
ساکت شدیم. حاج احمد بلند شد، دست انداخت گردنش.»