کارهاش که تمام شد، رفت لباس هاش را از گوشه کمد جمع کرد و بغچه اش را بست و رفت بیرون. دلم میخواست میرفتم ازش میگرفتم و خودم میشستم. چه فرقی داشت؟ برای خیلی ها کرده بودم، برای او هم میکردم.
رفت بیرون. حمام را روشن کردم. وقتی آمد، یک لگن لباس شسته دستش بود. برد پهن کرد.
صبح زود بلند شدم لباس ها را جمع کنم. بند خالی بود.